پيام
+
چند روزي بود كه احساس ميكرد عاشقش شده.هرچي بيشتر نگاش ميكرد بيشتر دلبسته ميشد.دلش نمي خواست از خونه بيرون بره،دوست داشت تمام مدت صورتشو تماشا كنه.دنبال يه راهي بود تا بتونه باهاش ازدواج كنه.اما.. بدجوري تو باطن خودش دچار مشكل شده بود.دلش مي گفت عاشق شدن كه عيبي نداره ولي عقلش مي گفت راهت درست نيست پر از گناهه.غافل از اينكه شيطان بود كه اين عشق رو درست جلوه ميداد.عشقي پر از هوس.. عشق به خواهرش..

انار
90/1/25
چه زود دير ميشه
...
چه زود دير ميشه
آخرش رو هم بخونيد متوجه ميشويد..
ساقي رضوان
با هم توي يه خونه بودن؟!؟!؟
ساقي رضوان
اوه اوه!!!!
ساقي رضوان
ها؟!؟فكرم چي؟!
ساقي رضوان
نخند!!! دهع! آها اون كه گفتم توي يه خونه؟! خب اولش گفته دلش نميخاست از خونه بره بيرون! بعد تكميل شد كه ....!!!
انار
چه وحشتناك!! خدا به خير كنه..