پيام
+
(خوابي كه روزي به واقعيت مي پيوندد...) خواب ديدم خواب اينکه مرده ام/ خواب ديدم خسته و افسرده ام/ روي من خروارها از خاک بود/ واي قبر من چه وحشتناک بود/ تا ميان گور رفتم دل گرفت/ قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/ بالش زير سرم از سنگ بود/ غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود/ ناله مي کردم وليکن بي جواب/ تشنه بودم تشنه ي يک جرعه آب

توحيدي
89/8/12
چه زود دير ميشه
خسته بودم هيچ کس يارم نشد/
زان ميان يک تن خريدارم نشد/
هر که آمدپيش حرفي راند و رفت/
سوره ي حمدي برايم خواند و رفت/
نه شفيقي نه رفيقي نه کسي/
ترس بود و وحشت و دلواپسي/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تيره شد در پيش چشمانم فلک/
يک ملک گفتا بگو نام تو چيست/
آن يکي فرياد زد رب تو کيست
چه زود دير ميشه
انشاءالله..